شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فرصت دیدار

گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو
رخسار خود نکرده پدیدار، بگذرد

بگذشت از کنار من آن‌سان که بوی گل
دامن‌کشان ز ساحت گلزار بگذرد

در باغ گل نمی‌نهد از خویش جای پا
از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد

گفتم: دمیده پیش تو، خورشید را ببخش
گفتا: مگر خدا ز خطاکار بگذرد!

غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش
آیینه‌شو که فرصت دیدار بگذرد

دردا که بی‌فروغ دل‌آرای روی دوست
هر روز ما به رنگ شب تار بگذرد

سرشار از تجلی یارند لحظه‌ها
حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد...

این‌جا کسی به فیض تماشا نمی‌رسد
تا خود چه‌ها به طالب دیدار بگذرد!

گر در ولای آل علی صرف می‌شود
از خیر عمر بگذر و، بگذار بگذرد

ای کاش این دو روزۀ باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمۀ اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز
زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد