شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لحظۀ ناب شهادت

این روزها که می‌گذرد، غرق حسرتم
مثل قنوت‌های بدون اجابتم!

بسته‌ست چشم‌های مرا غفلت گناه
تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!

یک گام هم به سوی شما برنداشتم
ای مرحبا به این همه عرض ارادتم!

خالی‌ست دست من، به چه رویی بخوانمت؟
دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟

من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست
خیری ندیده‌ای تو ولی از رفاقتم

بگذر ز رو سیاهی من، أیها العزیز!
حالا که سویت آمده‌ام غرق حاجتم

بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم
با گوشه‌چشم خود بِرَهان از اسارتم

آن روز می‌رسد که فدایی تو شوم؟
من بی‌قرار لحظۀ ناب شهادتم