شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لهجۀ صبح

چه آشناست صدایی که رنگ غربت داشت
و دفتر لب او از پدر روایت داشت

صدا به لهجۀ صبح است و روشنایی روز
که در سیاهی ابهام‌ها صراحت داشت

شبانه کوبۀ دل‌های خفتگان را زد
زنی که خانه به خانه غم هدایت داشت

همان زنی که قدم‌های آفتابی او
برای سایه‌نشینانِ شهر برکت داشت

زنی که روی زمین شاخه‌شاخه شادی کاشت
نهال زندگی‌اش ریشه در محبت داشت...

حیات سرخ‌تر از خون او شهادت داد
درون خانۀ خود سنگر شهادت داشت...

خیال باطل افسانه‌ها نمی‌دانند!
صدای مادرم آن سوی در، حقیقت داشت
::
نشسته است کمی خاک روی چادر تو
خوشا به مرتبه‌اش، خاک هم سعادت داشت

سجود پیش تو نگذاشت سر به روی زمین
رکوع از قد خم گشته‌ات خجالت داشت

سلام می‌دهی امشب پس از قیام، مگر
نماز عمر تو ای عشق چند رکعت داشت؟...