شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ماه آسمان نبوت

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

حالی غریب داری و در فکر رفتنی
دردی به سینه داری و حرفی نمی‌زنی

با دانه‌های اشک تو افطار می‌کنم
همسایه را  زِ داغ تو بیدار می‌کنم

همسایه‌ها برای تو پرپر نمی‌زنند
داری تو می‌روی و به تو سر نمی‌زنند

مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
که قد خمیده می‌روی از پیش دخترت

مادر! پدر غروب تو را گریه می‌کند
او خاطرات خوب تو را گریه می‌کند

حالا که پر کشیدن تو گشته باورم
آیا کفن برای تو مانده‌ست مادرم؟

هی تشنه می‌شوی و مرا می‌زنی صدا
داری سلام می‌دهی امشب به کربلا

گریه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
مادر وضو گرفت و دوباره به خواب رفت

مادر! پدر تشهد خود را تمام کرد
و جبرئیل آمد و بر تو سلام کرد

چشم و چراغ خانۀ خورشید، الامان
ای ماهِ آسمانِ نبوت نرو، بمان