شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مطلع‌الانوار

ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت
در چارده آیینه شد تکرار لبخندت

جان پدر را تا بهشتی غرق گل می‌برد
در لحظه‌های روشن دیدار لبخندت

لبریز بود از مادری، لبریز چشمانت
سرشار بود از عاطفه، سرشار لبخندت

نُه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد تکرار شد تکرار لبخندت

با گردش دستاس خیر و نور می‌پاشید
بر هرچه صحرا هرچه گندمزار لبخندت

وقت دعا بود و سر سجاده گل می‌کرد
با گفتن «الجار ثم الدار» لبخندت

از روزۀ بی‌نان و بی‌خرما چه شیرین‌تر
وقتی که باشد لحظۀ افطار لبخندت

اما چرا این روزها دیگر نمی‌خندی
اما چرا این روزهای تار لبخندت.‌..

مثل گلی توفان‌زده پژمرد، پرپر شد
بعد از پدر بعد از در و دیوار لبخندت

این روزهای آخری یک‌بار خندیدی
اما چه تلخ است آه تلخ این‌بار لبخندت

با چشم‌های خسته تا تابوت را دیدی
بر چشم‌های فضه شد آوار لبخندت
::
مادر جهان ما یتیم عشق و احساس است
قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت…

چادر نماز دخترم از یاس لبریز است
تابیده بر این چادر گلدار لبخندت