شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

منظومۀ بلند شهادت

فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرت‌‏فزای طور شود جلوه‌‏زارمان

فردا که کهکشان تجلّی‌ست، نیزه‏‌ها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان

فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزه‌‏هاست قرار و مدارمان

فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه می‏‌شود اخترشمارمان

فردا که روز عرضۀ عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان

فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لاله‏‌زارمان

فرداست روز وعدۀ دیدار و دیدنی‌ست
بر نیزه‏‌ها، تجلّی پروردگارمان

منظومۀ بلند شهادت، سرودنی‌ست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان...

در ما عیان جمال خدا جلوه می‏‌کند
چشمی کجاست تا شود آیینه‌دارمان؟

رنگِ پریده‌‏ای‌ست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده می‏‌دمد از شام تارمان...
::
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!

چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان