شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ناوردها

بارالها سوخت دیگر جان غم‌پروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها

درد بی‌دردی به جان عده‌ای افتاده است
داد از این بی‌دادها، فریاد از این بی‌دردها

روی تخت خویش لم دادند و فرمان می‌دهند
مرد را، نامرد را، بشناس در ناوردها

بین مردم نرده می‌کارند نامردان دهر
مرد بود آن کس که سر را باخت در این نردها

کیستی بر صخرۀ ستوار تهمت می‌زنی!
ریز می‌بینم تو را ای ریزتر از گردها

تیر آرش این زمان در دست حاجی‌زاده‌هاست
درد مجنون را بپرس از ما بیابانگردها

کاش دور از فتنۀ تکراری تَکرارها
روزی مردان نیفتد دست این نامردها

دوستان حاج قاسم سرخ رویند و سپید
سبزتر خواهند شد از تهمت تو زردها!