شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پاک‌تر از پاک

آن‌چه در سوگ تو اى پاک‌تر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت‏

چشم تاریخ در آن حادثۀ تلخ چه دید
که زمان مویه‌کنان از گذر خاک گذشت‏

سر خورشید بر آن نیزۀ خونین می‌گفت
که چه‌‏ها بر سر آن پیکر صدچاک گذشت‏

جلوۀ روح خدا در افق خون تو دید
آن‌که با پاى دل از قلّۀ ادراک گذشت‏

مرگ هرگز به حریم حَرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانى ز تو چالاک گذشت‏

حرِّ آزاده، شد از چشمۀ مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت‏

آب، شرمندۀ ایثار علمدار تو شد
رود بی‌تاب کنار تو عطشناک گذشت‏

بر تو بستند اگر آب، سوارانِ سراب
دشت، دریا شد و آب از سر افلاک گذشت‏...