شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چشم انتظاری

دوباره سهم زینب کرده غم، بیمارداری را
دل خون را، نگاه مضطرب را، بی‌قراری را

پدر از خانه بیرون رفته، اما دیر برگشته
دوباره خانه دارد می‌چشد چشم انتظاری را

بگو با ابن ملجم تیغ او شق القمر کرده
صدا پیچید در عالم که «دیدم رستگاری را»...

پدر پوشانده با عمامه و دست و عبا سر را
مبادا دیدۀ زینب ببیند زخم کاری را

مگو با گریۀ فرزندها: آهسته... آهسته...
که می‌دانند اهل خانه رسم سوگواری را
::
شب قدر است، با من ذکر یا الله و یا حیدر...
ببین آورده‌ام با خود هر آنچه دوست داری را