شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چشم به راه

آن شب که کوفه شاهد ننگی سیاه بود
در گریه آسمان و زمین تا پگاه بود...

از ناله‌ای شکسته شد آن شب سکوت شهر
طفلی گرسنه بود که چشمش به راه بود

ای آسمان بگو که در آن صبح فتنه‌خیز
دور فلک، اسیر کدام اشتباه بود

بخشنده‌ای که داد نگین در رکوع خویش
چون شد که سجده‌گاه بر او قتلگاه بود

آن عصمت مجسّم حق در تمام عمر
جز حرف حق نگفت و همینش گناه بود

در کهکشان درد، علی بود و آسمان
تنها گواه حیدر کرّار، ماه بود

هر چند خسته بود دلش از جفا ولی
بیچارگان و خسته‌دلان را پناه بود...

می‌کرد اقتدا به علی گر جهان، «خروش»!
کِی حال روزگار، بدین‌سان تباه بود