شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

گره‌گشایی هست...

هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست

گاه انسان رسد به بن‌بستی
که نه راهی نه رهنمایی هست

نه غباری ز گَرد قافله‌ای
نه نشانی ز نقش پایی هست

نه ز یاران و رفتگان خبری
نه پیامی ز آشنایی هست

از کران تا کران، افق تاریک
نه بدایت نه انتهایی هست...

جاده پر پیچ و غیر ظلمت هیچ
وه چه وحشت‌فزا فضایی هست

دو دلی، اضطراب، ظلمت شب
گم شدن را عجب بلایی هست

ناگهان مژده آورد هُدهُد
که سلیمانی و سبایی هست...

هاتفی مژده‌ام سرود از غیب
گوش جان باز کن صدایی هست

از گره‌های کار بسته مترس
که به عالم گره‌گشایی هست

وحشتی از خروش موج مکن
که در این بحر، ناخدایی هست

این جهان خود به خود نمی‌گردد
که به غیب جهان خدایی هست...