شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

گوشۀ‌ ایوان

در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست

یک عمر از این بام به آن بام پریدم
حالا که به بام تو رسیدم نفسی نیست

بانو! دل دل کندن از این خانه ندارم
هر گوشۀ دنیا بپرم جز قفسی نیست

جان را که به لب آمده بستم به ضریحت
جز مرگ در این لحظه برایم هوسی نیست

ای کاش سرم گوشۀ ایوان تو باشد
آن دم که در این سینۀ تنگم نفسی نیست