هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند