مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود