گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد