شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خداحافظ...

داشت می‌گفت خداحافظ و مادر می‌سوخت
آب می‌ریخت ولی کوچه سراسر می‌سوخت

رودی از شهر خودش بود و به دریا می‌رفت
روزگاری که در آتش تن کشور می‌سوخت

آسمان زیر قدم‌هاش تکان می‌خورد و
ابرها خیس عرق می‌شد و معبر می‌سوخت...

عملیات عطش، رمز که یا زهرا بود
داشت بر روی لبش سورۀ کوثر می‌سوخت

آسمان بر سر او آتش و خون می‌بارید
در رگش آتش و خون، هر دو، برابر می‌سوخت

شعله‌ور می‌شد و تا پای نبودن می‌رفت
قبل خاموش شدن باز هم از سر می‌سوخت

با خودش گفت: جهان بوی تعفن دارد
از همین بود که چون عود معطر می‌سوخت...

تیر و ترکش به سر و پا و دو دستش می‌خورد
صحنه‌ای بود که حتی دل سنگر می‌سوخت