هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم