خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم