شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم