در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را