حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست