بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش