چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت