یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را