لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر