تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری