تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش