عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد