وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد