در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو