بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی