من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی