تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس