بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است