به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد