گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش