صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه