هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را