به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن