سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید