ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده