چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
شد به آهنگ عجیبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
مرگ باید سجده باشد، سجدۀ پیش از قیام
اشهدم را خواندهام ای مرگ زیبا السّلام
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی