پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده