غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست