در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت