ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده