ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام