ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام