پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟