بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد